ملانصرالدین و ماجرای کارگر شهرداری
زمانی که ملانصرالدین در آق شهر زادگاه خود، شهردار بود روزی زن یکی از کارگران شهرداری آمد پیش شهردار و گفت: جناب شهردار شوهرم چند هفته ای است صبح زود از خونه میره بیرون و نصف شب برمی گرده هرچه قدر ازش می پرسم که مرد چرا این روزها دیر به خونه برمی گردی؟ اگر مشکلی داری به من هم بگو؟ تاکنون جواب درست و حسابی به من نداده است. حال آمدم پیش شما تا راهی پیش پای من بگذارید. ملانصرالدین (شهردار) گفت: خانم شما برگردید به خونه و هفته بعد بیایید پیش من تا علت دیر آمدن شوهرتان را بگویم. نصرالدین تصمیم گرفت که چند روزی بطور پنهانی کارگر را تعقیب کند. شهردار آق شهر بعد از پایان وقت اداری به سرعت لباسش رو عوض کرد و دنبال کارگر خود به راه افتاد. ملا دید که او بجای اینکه از داخل شهر به خانه خود برود با پای پیاده از آق شهر خارج و به طرف روستای نزدیک آق شهر حرکت کرد. نصرالدین با تعجب که چرا او اینکار را می کند به تعقیب و گریز خود ادامه داد.هوا کم کم داشت تاریک میشد که مرد(کارگربلدیه) به روستای بالای آق شهر رسید و به جای اینکه وارد روستا شود از راه دیگر دوباره به طرف آق شهر حرکت کرد. ملانصرالدین که از این کار کارگر، مات و مبهوت مانده بود به تعقیب او ادامه داد و بعد از چند ساعت مرد از دروازه دیگر وارد آق شهر شد. زمانیکه هم ملا و کارگر وارد آق شهر شدند هوا کامل تاریک و نصف شب شده بود. مرد به سمت خونه خودش رفت و وارد خانه شد. ملانصرالدین که از این کارگر خودش هاج و واج مانده بود به خانه برگشت و از فرط خستگی فورا خوابید. شهردار برای اینکه سر از کار کارگر دربیاورد چند روزی به عملیات تعقیب و گریز خود ادامه داد و هربار شاهد رفتار تکراری کارگر خود بود. یک روز مانده به آمدن زن کارگر، ملا تصمیم گرفت علت رفتار عجیب و غریب رو از خود کارگر بپرسد. شهردار، کارگر را به اتاق خود خواست و گفت: عزیز من چند روزی است که شما رو دنبال میکنم و می بینم که وقتی از شهرداری خارج میشوید بجای رفتن به خانه، میروید به روستای بالا آق شهر و وقتی میرسید به روستا، دوباره برمیگردید به شهر و میروید به خانه،داستان چیه مرد؟ کارگر جواب داد: آقای شهردار ناچارم،چرا که به اکثر کسبه و همسایگان بدهکار هستم و با این حقوق ناچیز نمی توانم جوابگوی بدهکاران باشم به همین خاطر هر روز نصف شب به خانه برمیگردم. شهردار گفت: تا کی میخواهی به این کار خود ادامه بدی؟ مرد در جواب گفت: ملا نمی دانم. روز موعود فرا رسید و زن کارگر آمد پیش شهردار و ملانصرالدین کل ماجرا را به زن آن کارگر گفت. زن در جواب ملانصرالدین گفت: شهردار با این وضعیت و مواجب پائین شهرداری من و بچه هایم ،حالا حالاها روی او را نخواهیم دید. شهردار در جواب گفت: البته اگر اتفاق خاصی نیافته و کفگیر به ته دیگ نخوره و قول کدخدا در خصوص زیاد شدن 20 پله مواجب در سال آینده و همچنین تلکس های خبری کربلایی ا.س.ک.ن.د.ر.ی و سرکار علیه ش.ک.ر.ی برابر وعده وعید های حضرات دربار نشین از جمله رضوان خان عزیز عملی بشه، شاید مرد شما کمی زودتر از نصف شب بیاد خونه در غیر اینصورت به زندگی بدون شوهر خود عادت کنید.